دوستی در دانشگاه دارم که تقریبا با هم صمیمی هستیم چند سال پیش پدرش رو از دست داد و بعد از یک سال مادرش رو .اخلاقش زیرو رو شد از یک آدم شلوغ پرسرو صدا و یه دوست صمیمی تبدیل شد به آدمی گوشه گیر و منزوی .رابطه ما کم کم در معرض نابودی بود با همه زوری که تو نگه داشتن ارتباط می کردم سعی داشت از همه دل بکنه میگفت نمی خوام دوباره وابسته شم، امشب سالگرد مادرش بود با چندتا از بچه ها رفتیم پیشش از من پرسید از پدرت چقدر خاطره تو ذهنت مونده؟
تاثیرگذارترین آدم زندگیم بابا بود میتونم به جرات بگم که عاشقش بودم سه سال پیش طی یه اتفاق از دست دادمش .با رفتنش تمام خاطره هاش رو برد ، هیچ وقت نمی تونم فراموشش کنم اما خاطره زیادی ازش تو ذهنم نمونده انگار اصلا از اول نبوده معنی سردی خاک رو که بعد از فوتش همه میگفتن الان حس میکنم بعضی وقتها وجدانم ناراحت میشه که :(خوبه اینهمه دوستش داشتی و...) ،و حالا می دیدم تو داشتن این حس تنها نیستم
سلام.
مطالب وبلاگ شما زیباست ؛ اما کم .
البته شاید شما به کیفیت بیشتر از کمیت اعتقاد داشته باشید ، اما بازدیدکنندگانتان که این اعتقاد را ندارند .
قالب وبلاگ شما هم قشنگ است و هم خوب لود می شود.
اگر مایل به تبادل لینک هستید ، من لینک شما را در وبلاگم قرار دادم . ممنون میشوم شما هم این کار را بکنید .
خداحافظ .
آفرین خانم افتخاری وبلاگتون هم خوبه اگر وقت داشتین یه سری هم به وبلاگ من بزنید.